ای که گفتی « فمن یمت یرنی » …



حسین بن عون گوید که: من به عیادت سید حمیرى رفتم در بیمارىای که در آن وفات کرد و دیدم که در حال جان سپردن است و نزد او جماعتى از همسایههاى او که عثمانى بودند حاضر بودند. او مردى خوشچهره، گشادهپیشانى و چهارشانه بود، ولی ناگهان در آن لحظه در چهره او نقطه سیاهى – مانند اثر مداد – ظاهر شد و شروع به گسترش پیدا کرد و زیاد میشد تا آنکه تمام چهره او را آن سیاهى فرا گرفت. شیعیانى که حاضر بودند غمگین شدند و ناصبیانی که در مجلس بودند شادى نمودند و او را سرزنش کردند. اندکى نگذشته بود که در همان مکان نور سفیدى ظاهر شد و چنان زیاد شد که تمام صورت او را گرفت و تمام چهرهاش روشن و نورانی شد، سید از صمیم دل میخندید و چنین سرود:
کذب الزاعمون أن علیا
لن ینجی محبه من هنات
قد وربی دخلت جنة عدن
وعفا لی الاله عن سیئاتی
فأبشروا الیوم أولیاء علی
وتولوا علیا حتى الممات
ثم من بعده تولوا بنیه
واحدا بعد واحد بالصفات
دروغ گفتند آنانکه گمان کردند که على (ع) دوست و محب خود را از مصائب نجات نخواهد داد.
همانا بخدا سوگند که وارد بهشت عدن شدم و خداوند از گناهانم درگذشت.
پس بشارت دهید امروز دوستان على را و تا دم وقت وفات به ولایت او پایبند باشید
و بعد از او به ولایت پسران او یکى بعد از دیگری – چنانکه گفتهاند – سر نهید.
بعد از این گفت: “اشهد ان لا اله الا الله حقا حقا، واشهد ان محمدا رسول الله حقا حقا، واشهد ان علیا امیر المؤمنین حقا حقا؛ اشهد ان لا اله الا الله” و چشمها را بر هم نهاد، گوئیا روح او فتیله چراغی بود که فرو نشاند او را باد، یا سنگریزهای بود که از دست افتاد.
الحسین بن عون ، قال : دخلت على السید بن محمد الحمیری عائدا فی علته التی مات فیها ، فوجدته یساق به ، ووجدت عنده جماعة من جیرانه ، وکانوا عثمانیة ، وکان السید جمیل الوجه ، رحب الجبهة ، عریض ما بین السالفتین ، فبدت فی وجهه نکتة سوداء مثل النقطة من المداد ، ثم لم تزل تزید وتنمی حتى طبقت وجهه – یعنی اسودادا – فاغتم لذلک من حضره من الشیعة ، فظهر من الناصبة سرور وشماتة ، فلم یلبث بذلک إلا قلیلا حتى بدت فی ذلک المکان من وجهه لمعة بیضاء ، فلم تزل تزید أیضا وتنمی حتى أسفر وجهه وأشرق ، وافترّ السید ضاحکا ، وأنشأ یقول :
کذب الزاعمون أن علیا
لن ینجی محبه من هنات
قد وربی دخلت جنة عدن
وعفا لی الاله عن سیئاتی
فأبشروا الیوم أولیاء علی
وتولوا علیا حتى الممات
ثم من بعده تولوا بنیه
واحدا بعد واحد بالصفات
ثم أتبع قوله هذا : ” أشهد أن لا إله إلا الله حقا حقا ، وأشهد أن محمدا رسول الله حقا حقا ، أشهد أن علیا أمیر المؤمنین حقا حقا ، أشهد أن لا إله إلا الله ” ثم أغمض عینیه بنفسه ، فکأنما کانت روحه ذبالة طفئت ، أو حصاة سقطت .
شیخ طوسی ره، الأمالی